نویسنده: فرانسواز شوای
برگردان: محسن حبیبی



 

«ویلیام موریس» William Mories (1834-1896) خود می‌گوید که «راسکین» استاد معنوی او بود، اما او تأکید می‌کند که [این مسأله]،«قبل از آنی است که من یک سوسیالیست مبارز شده باشم». (1) این شرط نشانگر آن چیزی است که دو ذهنیّت را از هم جدا می‌کند، دو ذهنیّتی که در هر دو آنها اندیشه، تحت سلطه هنر و زیبایی بود، [هنر و زیبایی] که هر دو این ذهنیّت‌ها در آثار گذشته کشف کرده بودند و هر دو به یک نظریه اجتماعی وابسته بودند، در تقابل با «راسکین» محافظه کار، «موریس» جهان‌بینی فرهنگ‌گرا و هجران زده‌ای را به طبقات زحمتکش عرضه می‌دارد، طبقاتی که برای «موریس» نیروهای نو و واقعی جامعه را شکل می‌دادند. (2)
از دیدگاه زمانی، «موریس» قبل از آنکه شاعر، متفکر و مبارز سیاسی باشد، یک هنرمند بود. [یک] «معمار»، او به گروه پیش رافائلیان وارد می‌شود، آنجا که او به گونه‌ای خاص به «د. ژ. روستی»(3) می‌پیوندد. در 1862 «موریس» با «روستی»، «وب»، (4) «بورن جونز» (5) «مادوکس براون»، (6) «فالکنر» (7) و «مارشال» (8) یک مؤسسه تزئیناتی را پایه‌گذاری می‌کند، آثار این مؤسسه سهم قدرتمندی در تکوین بهترین‌های «سبک نو» (9) داشته و جزء منابع (هنرهای تجسمی) قرن بیستم (10) به حساب می‌آید. «موریس» پس از بنیانگذاری «کلم اسکات‌پرس» (11) در 1981، خود در هنرهای «چاپ سربی» (12) نقش خواهد داشت.
برای او، کار خوب بیان یک فرهنگ کامل است، فرهنگی که هر گاه اندوخته ویژه طبقه زحمتکش نباشد بی‌معناست. («مبدأ هنر، مبدأ مردم است»).(13) حال آنکه امروزه، این طبقه در کار تباه کننده نظام صنعتی از خویش بیگانه گشته است؛ آزادی او ضروری است.
برای شرکت در این امر، «موریس» در جناح چپ سوسیالیسم انگلیس نقش فعالی بازی کرده و به گونه‌ای خستگی‌ناپذیر «مرکانتی لیسم» در تمامی اشکالش را به نقد خواهد کشید. در 1883 عضو «دموکراتیک فدرایشن» (14) و در 1884 عضو «سوسیالیست لیگ» (15) می‌گردد. او در مقام خزانه‌دار و سردبیر «کومان‌ول» (16) (ارگان ماهانه «لیگ»)، پاورقی «تازه‌های ناکجا‌آباد» (17) را در این [ماهنامه] چاپ می‌کند، داستانی تخیلی که نویسنده در آن تصور می‌کند که به انگلستان قرن بیست و یکم پای نهاده است، [و به این علت] کشور و گفت و گوهایش را با کسانی که ملاقات کرده است، توصیف می‌کند. این فرصتی است که «موریس» بتواند دید خویش از جامعه آتی را بیان کند. مسائل شهر و معماری در این داستان جایی چشمگیر می‌یابند، همان‌گونه که در دیگر آثار سیاسی و اجتماعی «موریس» نیز دیده می‌شود، آثاری که در میان آنها، گرد‌آوری‌های زیر یاد‌آوری می‌شوند:
- نشانه‌های دگرگونی (1884-1887) Signs of Change.
- گفتارهایی در باب سوسیالیسم (1883-1894) Lectures on Socialism.
- گفتارهایی در مورد هنر و صنعت (1881-1894) Lectures on Art and lndustry.
- بیم‌ها و امیدها برای هنر (1887-1881) Hopes and fears for Art.....

اجتماع

الف: امروز

انحطاط معماری

هیچ کس بهتر از من نمی‌داند که چه میزان وسیعی از هوش و شناخت، امروزه در تیول معماران بزرگ ما قرار دارد، اینجا و آنجا، در سراسر کشور می‌توان بناهایی را مشاهده کرد که اینان طراحی کرده و به خود می‌بالند. امّا این برای ما یک منبع ناچیز است، در این زمان هر کس انگلستان را برای چند سالی ترک کند، در بازگشت لندن را بزرگ شده می‌یابد، [که] نیمی از ناحیه، با آخر و دیگر نیم با سیمان [بنا گشته است]. آیا خوش بنیان می‌توانند تصور کنند که سبک معماری این ساختمان‌ها گواه بر پیشرفت هستند؟ بعکس این واقعیتی نیست که در صورت امکان، از بدتر شدن باز ایستد. آخرین خانه ساخته شده همیشه بسیار زشت‌تر و عوام زده‌تر است.
مطمئناً و عملاً، هر خانه‌ی جدید حقیرتر و شرم‌آور است، و هر گاه بر حسب اتفاق شانس آن را داشته باشی که خانه‌ای را مشاهده کنی که گواه بر وسواس در شکل‌یابی و نقشه باشد، تعجب زده باقی مانده و مایلیم که بدانی که چه کسی آن را ساخته است چه کسی مالک آن است، چه کسی نقشه آن را طرح کرده است و خلاصه تمام نظارت از الف تا - ی را. زمانی که معماری زنده می‌بود، همه‌ی خانه‌های ساخته شده کم و بیش زیبا بودند.

شهر قرون وسطایی

اکنون می‌دانیم که در قرون وسطی، کلبه روستایی و کلیسای بزرگ بنابر یک سبک بنا می‌شدند و از تزییناتی همسان پوشیده می‌شدند؛ ابعاد و در مواردی خاص مصالح، تنها وجوه تمایز بین بناهای ساده و ساختمان‌های با اهمیت بودند. تنها در زمانی که این نوع زیبایی در شهرهایمان از نو مستقر گردند، ما به طور واقعی و از نو یک مکتب معماری خواهیم داشت؛ زمانی که هر دکان کوچک بقالی محله‌هایمان و هر سایبانی به طور طبیعی با مقصود خویش وفق داده شده و مزین به زیبایی باشد.
بدون تردید، تصور زیبایی یک شهر آسان نیست، شهری که از طریق همه‌ی خانه‌هایش زیباست، مشروط بر آنکه به عنوان مثال، «رووان» یا «آکسفورد» سی سال پیش را ندیده باشیم. ولی در این وضعیت عجیب و هر گاه مایل نباشیم یا به هیچ طریقی که ندانیم که خانه‌های ما [باید] در تطابق با هستی موجودات انسانی، منطقی باشد، هنر نمی‌باید فراموش شود. حقیقت این است که ما به هنر دست نیافته‌ایم.
و اکنون، چرا نمی‌توانیم در مقابل چنین وضعیتی به خود تسکین بخشیم؟ چرا، به عنوان مثال، نمی‌توانیم زیستگاه‌های ساده و زیبا داشته باشیم، زیستگاه‌هایی تطبیق یافته با زنان و مردان فرهیخته، خوب تربیت یافته و نه مساکنی برای ماشین‌های هضم کننده، نادان و حریص؟ شما می‌توانید بگویید، برای آنکه ما چنین خانه‌هایی را طلب نمی‌کنیم؛ و این کاملاً حقیقت دارد؛ ولی این جزء به تأخیر انداختن مسأله نیست و ما می‌باید مطرح کنیم که چرا ما نسبت به هنر بی‌تفاوت هستیم؟ چرا جامعه‌ی متمدن، در همه‌ی آنچه که از زیبایی و آثار انسان نشان دارد، از عصر دهشتناک بربریت و قرون وسطی موهوم پرست به انحطاط گراییده است؟

صنعت و صنعت دستی

گفته‌ام که حماسه‌های هنر گذشته که امروزه به بررسی آن مشغول گشته‌ایم، عملی را نشانگر هستند که نه فقط از دیدگاه کیفی بر آنچه که امروز انجام می‌دهیم، برتری دارد، بلکه طبیعتی دیگر دارد. این تفاوت ماهوی فقر کنونی ما را تبیین کرده و ما را به آخرین پرسش راهبر می‌شود، چگونه می‌توان این افلاس را بهبود بخشید؟ صنعت دستی قدیمی، در نفس خویش و تا قبل از رنسانس کاری هوشمندانه را در برداشت؛ در مطالعه‌ی موردی ما، چه این، کاری ناهوشمندانه باشد، چه کار بردگان، دلایل کافی برای انحطاط هنر وجود دارد، زیرا که این به معنای ناپدید شدن هنر مردمی و تمدن است. هنر مردمی، هنری است که از اشتراک بسیاری اذهان، سرشت‌ها و استعدادهای متفاوت زائیده شده و در آن هر کس بدون از دست دادن فردیّت خویش، وابسته به فعالیّت خویش و فعالیّت اجتماع است، این هنر غیرقابل ارزش‌گذاری بوده و فقدان آن جبران‌ناپذیر است.
کار هوشمندانه، که هنر واقعی را تولید می‌کرد موضوعی لذّت‌آور می‌بود؛ البته این کاری انسانی بوده است، نه مسأله‌ای ملا‌آور و منحط. محصول کار ناهوشمندانه چون شبحی از هنر ملال‌انگیز است، کاری غیر انسانی، رنج‌آور و منحط است؛ این مسأله‌ای درست و عادی است چه محصول آن تنها و تنها زشتی است و علت بلافصل این کار دشوار منحط که بخشی این چنین بزرگ از مردم ما را در برگرفته است تشکیلات کار است، تشکیلاتی که به ابزار اصلی قدرت بزرگ اروپای نو، یعنی تجارت رقابتی، تبدیل گشته است. این نظام، شیوه کار کردن در تمامی زمینه‌ها را کاملاً دگرگون کرده است، زمینه‌هایی که می‌توانند چون زمینه‌های هنری منظور گردند. (18)

ب: فردا

غنای معماری

گمان داشتم که «براودی» (19) را از تقاطع جاده‌هایی که هنوز موجود بودند، باز شناخته‌ام. در بخش شمالی «برادوی» یک ردیف ساختمانی وجود می‌داشت که در جلو خود حیاط‌هایی کوتاه داشتند که بسیار عالی ساخته و تزیین شده بودند، و تباینی زنده را با خانه‌های ساده اطراف به وجود می‌آوردند. در بالای این بنای کوتاه، بامی محکم با پوششی از فلز و جرزهای بخش فوقانی دیوار یک سراسری بزرگ، با یک سبک پر شکوه معماری درخشان قد برافراشته بودند، که بیان از توصیف آن عاجز است. به نظرم رسید که این معماری بهترین کیفیت‌های معماری گوتیک اروپای نو را با بهترین‌های معماری «سارازین» (20) و «بیزانتین» (21) در هم آمیخته، بی‌آنکه نسخه‌ای یا بدلی از هیچ یک از این سبک‌ها باشد. در سوی دیگر از جاده، در جنوب آن، ساختمانی هشت گوش با بامی بلند وجود می‌داشت، که سیمای تعمیدگاه فلورانس را یاد‌آور می‌شد، با این تفاوت که این بنا با رواق صومعه‌ای محصور شده بود که در کنار آن قرار می‌داشت این بنا نیز اثری بسیار ظریف و پر کار می‌بود.
همه‌ی این توده‌ها معماری که این چنین ناگهانی در مقابل ما، در محیطی خرّم از کشت و زرع، باز می‌شد، تنها دارای یک زیبایی ناشی از خود نبوده، بلکه آن چنان بیانی از یک زندگی هوشمندانه و پر برکت در آن منقوش می‌بود که من هرگز و تا این حد از آن لذت نبرده بودم.

نقدی بر «فوریه گرایی»

- شما (22) لحظه‌ای پیش را نگهداری خانه سخن می‌گفتید، این موضوع برای من اندکی چون استعمال زمان‌های گذشته آمد؛ گمان داشتم که شما می‌باید بیشتر به صورت جمعی زندگی می‌کردید.
- در «فالانستر» این چنین است؟ بسیار خوب، ما آن طوری که می‌خواهیم زندگی می‌کنیم و به طور کلّی از اینکه با معدودی از همسایگان (خانه‌ها) زندگی کنیم، لذّت می‌بریم، همسایگانی که با هم اُخت شده باشیم. باز هم یاد آورید که فقر از میان رفته است، و «فالانسترهای» فوریه، و همه چیزهایی از این دست، که در زمان خویش بسیار طبیعی نیز بودند، چیزی جز فرار از فقر کامل را نشانگر نبودند. طراحی گونه زیستی از این دست می‌تواند از طریق مردمانی صورت پذیرد که با بدترین شکل فقر محاصره شده بودند. ولی می‌باید این را نیز بفهمید که اگر در بین ما خانه‌های منفرد، قاعده معمولی است، و اگر این خانه‌ها به روش‌های کم و بیش متفاوتی نگهداری می‌شوند، هیچ دری بر روی فردی با شخصیت، که مهیای زیستی چون دیگر همسایگان خانه باشد، بسته نیست؛ البته و فقط، این منطقی نخواهد بود که شخصی به خانه‌ای وارد شده و از دیگران بخواهد که عادات خویش را برای خوشایند کردن او دگرگون کند، چه او می‌تواند به جای دیگر رفته و آن طور که خوشایند اوست، زندگی کند.

شهرهای بزرگ...

- و شهرهای بزرگ شما؟ با آنها چکار می‌کنید؟ لندن، آن چنان که من خوانده‌ام، «بابل» نو عصر تمدن می‌بود، به نظر می‌رسد که ناپدید شده است.
- «هامون» پیر می‌گوید، آری ولی شاید و بعد از همه این حرف‌ها، این شهر بیشتر شبیه «بابل قدیمی» باشد تا «بابل نو» قرن نوزدهمی امّا چه اهمیّتی دارد. و بعد از اینها، جمعیت بسیاری در مکان‌هایی بین اینجا و «هامر اسمیت» (23) وجود دارند که شما هنوز بخش پرتراکم شهر را ندیده‌اید.
- بسیار خوب، شهر در قسمت شرقی چگونه است؟

...بسیار محدود و متراکم

زمانی بود که، اگر شما سوار اسب خوبی می‌شدید و از در خانه‌ی من، از اینجا، بر روی جاده‌ای خوب، به طور مستقیم و حدود یک ساعت و نیم می‌تاختید، هنوز خود را در قلب لندن می‌یافتید، همان طور که می‌گفتند، بخش اعظمی از این مسیر را «آلونک‌ها» می‌ساختند؛ به تعبیر دیگر، مکان‌های شکنجه برای بیگناهان، مردان و زنان، یا بدتر از این، فاحشه‌خانه‌هایی برای نگهداری و پرورش مردان و زنان در آن چنان ذلّتی که زندگی ساده، معمولی و طبیعی آنان را می‌ربود.
- با شتاب می‌گویم، می‌دانم، این بود آنچه بود؛ به من از آنچه هست بگویید. آیا چیزی از همه اینها باقی مانده است؟
- حتّی ذرّه‌ای نیز موجود نیست، ولی یادگارهای آن زنده مانده و من از آن خوشحالم. فقط تعداد کمی از این خانه‌ها بین اینجا و محدوده‌های شهر قدیمی باقی مانده است، ولی در شهر، با جمعیتی متراکم روبرو هستیم. پدران ما، در اولین پاکسازی آلونک‌ها، در تخریب خانه‌ها چندان شتابی نکردند؛ خانه‌های محدوده‌ای که در پایان قرن بیستم، «محله اداری» (24) شهر نامیده می‌شد، محله‌ای که بعدها تحت نام «اسکروک - ویل» (25) شناخته شد. آگاهی داری که این خانه‌ها، گو اینکه بسیار زشت بر روی زمین فشرده شده‌اند، بزرگ بوده، محکم ساخته شده و پاکیزه هستند. [نیاکان ما] برای زیستن در این خانه‌ها از آن به عنوان «خانه‌های واسط» سود می‌برند، به گونه‌ای که مردمان تهیدست آلونک‌های پاکسازی شده، در این خانه‌ها، به عنوان مسکن، سکنی گرفته و تا زمانی که مسئولان آن فرصتی می‌یافتند که به زندگی بهتری برای آنان بیندیشند، در آنجا می‌زیستند؛ این بناها با خو گرفتن تدریجی مردمان به زندگی گروهی و بسیار متراکم، چه در اینجا و چه در دیگر مکان‌ها، کم کم تخریب می‌گشتند؛ بنابراین، این مکان‌ها هنوز بخش بسیار متراکم لندن هستند. ولی بخشی از این مکان به دلیل معماری با شکوه آن، بسیار لذت‌بخش است. مع‌ذالک این تراکم از محدوده خیابانی که «آلدگیت» (26) نامیده می‌شود، تجاوز نمی‌کند. در ورای این خیابان، خانه‌ها به گونه‌ای گسترده در میان سبزه‌زاران پخش گشته‌اند، سبزه‌زارانی بسیار زیبا بخصوص در نقاطی که «استارت‌فورد» (27) و «اولدفورد»(28) نامیده می‌شوند و البته شما آنها را نمی‌شناسید.
می‌اندیشیم، که آنها را باز نمی‌شناسم. چه قدر عجیب است، منی که تخریب آخرین بقایا و شکوه این سبزه‌زاران را در طول [رودخانه] «لی» (29) دیده بودم، می‌بایستی سخنی از آنها شنیده باشم که چگونه شکوهشان را با قدرتی کامل باز یافتند.

صنعت تبعیدی

اما در مورد «مراکز صنعتی» می‌دانیم که قبل از این، مکان‌هایی تاریک بودند. آنها نیز چون بیابان آجر و ملات آهکی لندن از میان رفته‌اند؛ با این تفاوت که، چون آنها چیزی جز «کارگاه‌های صنعتی» نبوده و تنها هدفشان رقابت در بازار بود، نشان کمتر از موجودیت خود نسبت به لندن باقی گذاشتند. البته، دگرگونی عظیم در چگونگی استفاده از نیروی ماشینی این امر را سهل‌تر می‌کرد، و حتی اگر ما رفتارهایمان را عوض نمی‌کردیم، احتمالاً آنها از این باز می‌ماندند که چون «مراکزی» تلقی گردند؛ اما هر چه که بوده‌اند، به نظر ما هیچ فداکاری از این بزرگتر نبود که خود را از این به اصطلاح «مناطق صنعتی» خلاص کنیم. وانگهی همه‌ی زغال سنگ و مواد معدنی که بدان احتیاج داریم، استخراج شده و یا کمترین ناپاکی و بی‌نظمی ممکن به آنجایی فرستاده می‌شوند که بدان نیاز است، بی‌آنکه زندگی مردمان آرام را مختل سازند. بنابر آنچه که در مورد وضعیت این مناطق در قرن نوزدهم خوانده‌ایم، بر آن شدیم به آنانی بیندیشیم که این مناطق را در قدرت خود گرفته و انسان‌ها را از طریق شیطنتی تعمدی، شکنجه داده، بی‌‎حرمت کرده و ذلّت بخشیده‌اند؛ ولی این تنها نبوده است؛ همان طور که اندکی پیش گفتیم، که این نیز، چون تربیت غلط، نشأت گرفته از فقر موهش آنان است. آنان مجبور بودند که هر چیزی را تحمّل کنند و حتی نشان دهند که خوشحال بوده‌اند؛ حال آنکه می‌توانیم [شهر] را به گونه‌ای وسیع و با همگان مورد بهره‌برداری قرار داده و هر گاه خوشایندمان نباشد، از ورود به آن امتناع کنیم.
- و شهرهای کوچک؟ گمان دارم که آنها را کاملاً از میان برده باشید؟

ارزش شهرهای کوچک

- نه، نه، بر آنها چنین امری نرفته است. گو اینکه بسیاری بازسازی شده‌اند، بعکس (شهرهای بزرگ) ما در شهرهای کوچک کمتر ابهام داشته‌ایم. این واقعیت دارد که محلات این شهرها، به گونه‌ای که قبلاً بودند، از میان رفته و سیمای عمومی کشور را به خود گرفته‌اند، و مرکز آنها دارای فضا شده و آرامش یافته است؛ در حقیقت و لااقل از این شهرهای کوچک است که ما، مردان امروز، می‌توانیم انگاره‌هایی چند از آنی به دست آوریم که شهرهای جهان قدیم بوده‌اند - می‌خواهم بگویم، انگاره‌هایی بهتر.
- می‌گویم، «آکسفورد» را مثل بزنید.
- بله، تصور می‌کنم که «آکسفورد»، حتی در قرن نوزدهم، نیز زیبا بوده است. اکنون، او این مزیّت را دارد که تعداد بسیاری از ساختمان‌های دوره «پیش - سرمایه‌داری» را حفظ کرده است، گو اینکه بسیاری از شهرهای زیبا وجود دارند، اما آکسفورد مکانی مسحور کننده است.

بازگشت به روستا

- باید بدانید که، حدود اواخر قرن نوزدهم، روستاها تقریباً از میان رفته بودند، جز آنهایی که به عنوان ضمایم ساده مناطق صنعتی تلقی شده یا حتی گونه‌ای از مناطق صنعتی درجه دو بودند. خانه‌ها رها شده و مخروبه گشته بودند؛ درختان برای پشیزی، همراه با شاخ و برگ‌هایشان، بریده می‌شدند، ساختمان روستایی به نحوی غیر قابل بیان فقیر و زشت شده بودند. نیروی کار کمیاب بود، ولی حقوق کماکان سیر نزولی داشت. همه‌ی هنرهای ساده روستا، که قبل از این به سرگرمی‌های کوچک روستاییان تعلق می‌داشت، از میان رفته بودند. محصولات روستا که از دست رنج کشاورزان حاصل می‌شد، هرگز به دهانشان نمی‌رسید. فقری باور نکردنی و شکنجه‌ای سخت بر مزارع حکومت می‌کرد.
- می‌گویم، من شنیده‌ام که این چنین بوده است، اما بعداً چه شد؟

حذف تفاوت بین شهر و روستا

- تغییراتی، که در این زمینه‌ها، از اوّلین سال‌های دوران ما بوقوع پیوست، سرعتی منحصر به فرد داشت. مردم، روستاهای دشت را تسخیر کردند، به گونه‌ای که می‌توان گفت، چون حیوانی وحشی که بر شکار خویش می‌پرد؛ خود را بر روی زمین‌های آزاد شده پرتاب کردند؛ و در زمانی بسیار کوتاه، روستاهای انگلستان آن چنان جمعیتی یافتند که از قرن چهاردهم به خود ندیده بودند؛ روستاها به سرعت توسعه یافتند. طبیعتاً با توجه به اینکه مردم هنوز تحت سلطه انحصاری طبقاتی می‌بودند، این هجوم روستایی موضوعی مشکل را سبب شده، و علتی برای تنگدستی‌های بسیار بود. اما، در نقطه‌ای که ما بودیم، مسائل خیلی زود ترتیب یافتند. مردم شغلی یافتند که شایسته آنها بود. شهر، روستا را تسخیر کرد؛ ولی مهاجمان چون مهاجمان جنگجوی دوران باستان، تحت تأثیر پیرامونشان قرار گرفتند، و روستایی شدند؛ زمانی جمعیتشان بسیار بیشتر از جمعیت شهرها شد، روستاییان شهریان را تحت تأثیر قرار دادند؛ بدین قرار تفاوت بین شهر و روستا شروع به کاهش یافتن کرد، و سرانجام این شیوه روستایی حیات یافته به وسیله اندیشه و ذهن حساس مردمان تربیت یافته در شهر است، که این زندگی شاد، پر از سرگرمی و به هر حال پویا را تولید کرده است که شما در آن نخستین انگاره را می‌یابید.

شادی

اشتباهات بسیاری رخ داده است، ولی وقت آن را داشتیم که به رفع آنها بپردازیم و بسیاری اشتباهات نیز برای مردمان دوران جوانی من باقی مانده بود. انگاره‌های مبهم نیمه اول قرن بیستم بخش بزرگی از آنچه را که دوره تجاری برای ما به عنوان زیبایی خارجی باقی گذاشته از میان برده بودند، نیمه اول قرن بیستم دورانی است که انسان‌ها هنوز از ترس فقر خم‌زده و چندان توجهی به شادی موجود زندگی بی‌آلایش روزمره نمی‌داشتند؛ و من می‌پذیرفتم که انسان‌ها به آرامی در زیر بار اشتباهاتی قد راست می‌کردند که نسبت به خویش مرتکب شده بودند، حتی پس از آنکه انسان‌هایی آزاد شده محسوب می‌شوند. لااقل، رستاخیز آمده است؛ و هرچه که به ما بنگرید به وضوح بیشتری برایتان آشکار خواهد شد که ما خوشبخت هستیم، که ما در میان زیبایی زندگی می‌کنیم، بی‌هیچ ترسی از کاهلی؛ خواهید دید که بسیاری کار برای انجام دادن داریم و از انجام آنها لذت می‌بریم. از زندگی چه چیز بیشتری را انتظار داریم؟

اندوخته‌های طبیعت

- به نظرم می‌رسد که کلمه «باغ» برای توصیف کشور، چیز ناقصی است. شما از زمین‌های کشت نشده و جنگل‌ها صحبت کرده‌اید، و من خود شروع جنگل «میدل‌ازکس» (30) و «اسکس» (31) شما را دیده‌ام. چرا همه‌ی اینها را در یک «باغ» نگاه داشته‌اید؟ آیا این واقعاً یک اشکال نیست؟
- دوست من، ما این قطعات از طبیعت وحشی را دوست داریم، می‌توانیم این حق را به خود بدهیم و این حقوق را داریم؛ علاوه بر این در مورد آنچه به جنگل‌ها مربوط می‌شود، ما احتیاج به مقدار زیادی چوب شیروانی داریم، و تصور می‌کنیم و فرزندان ما و نوادگان ما نیز این نیاز را خواهند داشت. این را شنیده‌ام که در گذشته درختان و صخره‌ها را در میان باغ‌های کاشته شده به وجود می‌آورند؛ و من به هیچ وجه صخره‌های مصنوعی را دوست نمی‌دارم، به شما اطمینان می‌دهم که اگر کشور یک باغ باشد، بسیاری از صخره‌های طبیعی باغ ما شایستگی دیده شدن را داشته باشند.

معماری چون نگارش

- کتابها، کتابها و باز هم کتابها، پدر بزرگ!(32) چه زمانی شما درک خواهید کرد که پس از همه این‌ها، این جهانی که در آن زندگی می‌کنیم برای ما جالب است، جهانی که بخشی از آن هستیم و هرگز آن را زیاد دوست نخواهیم داشت! «هلن» گفت، نگاه کنید! و پنجره را به وسعت تمام با نور سفید مهتاب را که در میان سایه‌های سیاه باغ می‌درخشید.
به ما نشان می‌داد، باغی که در آن نسیم لطیف تابستانی در شب می‌وزید؛ نگاه کنید! این کتابهای امروزی ما هستند! بله این است کتابهای ما و، اگر کتابهای دیگری لازم داشته باشیم، می‌توانیم اثر را در بناهای باشکوهی بیابیم که در سراسر کشور بر پا می‌کنیم. (می‌دانم که هیچ مشابهتی با آن در دوران گذشته وجود نداشته است)، کشوری که انسان می‌تواند هر آنچه در خود دارد بروز دهد، و ذهن خویش و روح خود را در کار دست‌های خویش بیان کند (33)

پی‌نوشت‌ها:

1. How l became a Socialiste 1894, The Collected Works Of William Moris, Longmans, Green and Co, Londres, 1915, t. 23; p. 279-281.
2. «ورای میل به تولید چیزهای زیبا، سودای زندگی من نفرت از تمدن نو بوده و می‌باشد. چگونه می‌توانم بهره‌کشی و اسراف این تمدن از نیروی ماشینی، فقر فرهنگ آن و تشکیلات غیر قابل تصور آن در خدمت زندگی این چنین فقیرانه را ارزیابی کنم؟ [چگونه می‌توانم] تحقیرش از شادی‌های کوچک را که هر کسی می‌باید، با هیجان، و در صفا از آن لذت ببرد، [توصیف کنم]؟ [چگونه می‌توانم] عوام زدگی کور او که هنر را از میان برده است [برگویم]؟ مبارزات انجام یافته به وسیله بشریت در طول قرن‌ها چیزی جز این ابهام نفرت‌آور و زشت را تولید نکرده است؟»
«در اینجا باقی نمی‌ماندم، هرگاه برایم آشکار نشده بود که در میان این زباله‌های تمدن، دانه‌های یک دگرگونی بزرگ، که آن را انقلاب اجتماعی می‌نامیم، شروع به نشو و نما کرده‌اند. به کمک این [انقلاب] است که من از سوئی از تماشاگر پیشرفت بودن، می‌پرهیزم و از دیگر سوی اجتناب می‌ورزم از اینکه زمان و نیرو را برای تهیه طرح‌هایی از دست دهم که خرده بورژواهای زیبایی شناس امید دارند که به کمک آنها هنری را به پیش رانند که دیگر ریشه‌ای ندارد. این چنین است که من یک سوسیالیست مبارز شدم. این وظیفه هنر است که به کارگر نوعی زندگی را عرضه دارد که در آن درک زیبایی، یعنی برخورداری از لذت واقعی همان گونه مورد نیاز خواهد بود که نان روزانه - (مأخذ قبلی.»
3. D. G. Rossetti.
4. Webb.
5. Burne - Jones.
6. Madox Brown.
7. Faulkner.
8. Marshall.
9. Modern"style.
10. مؤسسه اهمیتی بسیار می‌یابد، در سال 1875 «موریس» از آن جدا می‌شود. برای آنکه مؤسسه شخصی بسیار کوچک خویش را حفظ کند. برای [شناخت] سهم این مؤسسه در هنر قرن بیستم ر. ک. به: کاتولوگ منابع قرن بیستم، پاریس، 1960-1961.
11. Kelmscottpress.
12. Typographiques.
13. Art and Socialisme 1884- The Collected Works t. 23 p. 204.
14. Democratic Federation.
15. Socialiste Lerague.
16. Commonweal.
17. Les Nouvelles de Nulle Part.
18. Art, Wealth and Riches, conférence Prononcée le 6 mars 1883 , in The Collected Works of William Morris, Londres 1915. (Tome 23, Pages 147-150, Notre traduction).
19. Broadway.
20. Sarazin نامی است که از سوی مردمان قرون وسطی به مسلمانان شرقی داده می‌شد، مراد در اینجا معماری اسلامی است که در شمال افریقا و اسپانیا رسوخ کرده است(م.)
21.Byzantine.
22. در اینجا مخاطب «موریس» پیرمرد فیلسوفی به نام «هاموند» (Hammond) صد و پنج ساله است. او پدر بزرگ «دیک» (Dick) راهنمای جوان موریس در انگلستان تخیلی قرن بیست و یکم است.
23. Hammersmith.
24. Quartier des affaires.
25. Eseroc - Ville.
26. Aldgate.
27. Start Ford.
28. Old Ford.
29. Lea.
30. Middlesex.
31. Essex.
32. فردی که در اینجا صحبت می‌کند،نوه‌ی او «هلن» است، فردی که پدیده‌ای نادر در «مدینه‌ی فاضله» «موریس» می‌باشد، او یک ستایش‌گر دوران گذشته است.
33. News From Nowhere, Publié en feuillton en 1884 et en livre en 1981; traduit par P. G. La Chesnais : Nouvelles de Nulle part ou un ère de repos, Société nouvelle de Librairie et d"Edition, Paris, 1902. (Pages 39-40,107-111,116-118,121,244-245).

منبع مقاله :
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم